دقیقا روز 7 عید سال 1392 بود. کفش های مامان پوشیدی .اینقدر هم قد بودی نمیزاشتی دست کسی بگیره.از پله ها افتادی . اخی عزیزم دماغ خوشگلت شکست و مجبور شدیم عمل کنیم. ناراحتی عمل کردن دماغت یکطرف عزیزم.حالا بهوش اومدی روی تخت بیمارستان نمیخوابی. یکساعت بود از اطاق عمل اومده بودی .داخل حیاط بیمارستان داشتی بازی میکردی .البته ما هم باید اعتراض های دکتر تحمل میکردیم که موافق نبود چرا اینقدر شیطونی تو عزیزم!!!!!!!!!!!!!! ...